به گزارش سرویس اخبار فناوری پایگاه خبری عصر فناوری ،
آیا می توانیم سناریویی را تصور کنیم که در آن اضطراب های مختلف ناشی از فیلم ترسناک شب مردگان زنده جورج رومرو و دیستوپیا علمی تخیلی استنلی کوبریک 2001: یک ادیسه فضایی با هم ادغام شوند؟
چگونه ممکن است هیولایی که ترس ما از تبدیل شدن به چیزی کمتر از انسان را با ترس ما از ماشینهای «هوشمند» ترکیب میکند، در نظرمان ظاهر شود و چه میتواند بگوید؟
یک اثر – هم ترسناک و هم علمی تخیلی – وجود دارد که چنین هیولایی را تصور می کند. این کتاب که تقریباً 150 سال قبل از انتشار فیلمهای رومرو و کوبریک منتشر شد، کتابی است که در آن بدشکلی فیزیکی و شورشهای تکنولوژیکی با هم ترکیب میشوند و هیولایی را خلق میکنند که هم زامبی است و هم هوش مصنوعی یا چیزی بین این دو. این یک داستان گوتیک است، همچنین توسط برخی از مورخان ادبی به عنوان اولین رمان علمی-تخیلی توصیف شده است. عنوان آن فرانکشتاین یا پرومتئوس مدرن است.
شاهکار رمانتیک تیره مری شلی در دریاچه ژنو در افسانه “سال بدون تابستان” 1816 – زمانی که خاکستر آتشفشانی ناشی از فوران کوه تامبورا در اندونزی زمین را پوشانده بود – تصور و نوشته شد – و استعاره ای بی بدیل از تلاقی علم و فناوری ارائه می دهد. ، غرور و جاه طلبی کوته بینانه که مشخصه لحظه حال است.
ویکتور فرانکنشتاین، دانشمند جوانی است که تکنیکی مخفی برای انتقال زندگی به ماده غیر زنده ایجاد می کند و جاه طلبی او باعث می شود تا از آن تکنیک برای جمع آوری یک انسان کامل، یک ویژگی آناتومیک در یک زمان، از بدن انسان های مرده استفاده کند. و حیوانات او که از نتایج این آزمایش وحشت زده شده است، موجودی که به تازگی زنده شده است را رها می کند، که ظاهر و جثه اش او را به یک زندگی پر از بدبختی تنها و بدون عشق محکوم می کند. این موجود از ویکتور قسم می خورد که از ویکتور انتقام بگیرد و او را از طریق آنچه از رمان باقی مانده تعقیب می کند، دوستان دانشمند را به خاطر جنایاتش مجازات می کند و به دنبال قتل عام بیشتر، همراهی می خواهد.
داستانی است که نه در خون و خون، بلکه در حسرت و ویرانی طاقت فرسا. ویکتور با توجه به اینکه آفرینش خود را در کنار هم قرار دهد تا همه چیز آنطور که باید عمل کند، از در نظر گرفتن چیزی که یک موجود را کاملاً انسان می کند غافل می شود: مشارکت در جامعه ای که صرف نظر از بی عدالتی ها و تحریفاتش، امکان پذیرش، همراهی، درک و درک را فراهم می کند. عشق.
برای یک آفرینش ادبی که تخیل عامه را تسخیر می کند، غیرمعمول نیست، موجود حساس و مضطر شلی در سفر خود از شخصیت به کهن الگو دستخوش تغییرات قابل توجهی شده است. تصویر محبوب هیولای فرانکنشتاین از چهره ای مرتفع، سنگین، مانند مرده با پوست سبز رنگ و سر زاویه دار است. هوش و چابکی ورزشی خلقت شلی دیگر مشهود نیست. در عوض، این هیولا به اندازه هر زامبی پس از رومرو کسل کننده و سفت و سخت است.
الگوی این نمایش، تفسیر بوریس کارلوف از هیولا در فیلم فرانکشتاین ساخته جیمز ویل در سال 1931 است که نقش مهمی در تغییر جنبه دیگری از داستان فرانکنشتاین داشت: شخصیت خالق هیولا. زیرا اگرچه ویکتور شلی بدون شک متعصب است، اما شباهت کمی به دانشمند دیوانه ای دارد که در بسیاری از تفاسیر رمان و در بسیاری از داستان های دیگر ظاهر می شود. این یک شخصیت پردازی مدرن است و دلیل اصلی این است که فرانکشتاین یا داستان فرانکنشتاین دیگر آن گونه که باید طنین انداز نیست.
بنابراین هنگامی که یک نوآوری فنی – یک مداخله ژنتیکی جدید، مثلاً در کشاورزی یا پزشکی – توسط منتقدان آن به عنوان «علم فرانک» توصیف میشود، گرایش به چرخیدن چشمها وجود دارد. فراخوانی از هیولا با روحیه ای سرشار از لذت پذیرفته می شود. تقریباً گویی داستان فرانکنشتاین، در تکرارهای فراادبی خود، به طور تمثیلی خود را شکست میدهد – هشداری نه در برابر غرور علمی، بلکه در برابر اتهاماتی از این قبیل. دانشمندان به منتقدان خود می گویند اوه، مبهوت نباش. این فقط یک فانتزی شیک با هرمان مانستر در نقش اصلی است!

اما این نادیده میگیرد که «فرانکنشتاین» شلی یک اثر تخیلی است که بر یک مصیبت یا گام آزمایشی بیش از حد متمرکز نیست، بلکه بر غرور گستردهتری که فرض بر این است که هستی بهعنوان یک واقعیت مادی مانند هر واقعیت دیگری تلقی میشود، که به میل خود ساخته یا تغییر میکند. این مجموعه دراماتیک یک طرز فکر است، نه معادل ادبی یک فیلم فاجعه.
شلی و گروه ادبی او (شامل لرد بایرون و معشوقش پرسی شلی) عمیقاً به تکنیک های جدید برآمده از “فلسفه طبیعی” علاقه مند بودند: به آزمایش های بنجامین فرانکلین با رعد و برق و رسانایی و ایده های علمی اراسموس داروین. آنها بر این باور بودند که (به اشتباه) تکه ای از رشته فرنگی ورمیشل را با استفاده از تکنیکی به نام گالوانیزم – تولید شیمیایی جریان الکتریکی – زنده کرده اند.
پس از ارتقاء خبرنامه
اما از نظر شلی، چنین دانشی را نمی توان جدا از بافت انسانی اش در نظر گرفت و به همین دلیل است که ویکتور فرانکنشتاین را محصول یک آموزش ناقص توصیف می کند – به عنوان مردی که گرایش های تحلیلی اش، بی ربط به فلسفه یا هنر، باعث می شود که او را به سمت مکانیستی سوق دهد. و نگاه تقلیل دهنده به انسانیت. مانند پرومتئوس که عنوان کتاب را با او به اشتراک می گذارد – حقه باز تایتان که آتش را از خدایان دزدید و آن را به بشریت بخشید – او به دلیل فروتنی ناکافی در برابر طبیعت چندوجهی ما مقصر است. او یک دانشمند دیوانه نیست، بلکه یک دانشمند چشمک زن است.
از این منظر، فرانکشتاین امروز بیش از هر زمان دیگری مرتبط است.
در عصر فنشناسی ما، عناصر بنیادی طبیعت با روحیه پیشرفت پرومته دستکاری میشوند و یک ایده تقلیلدهنده و مکانیکی از انسانیت در آن پروژه مرکزی است. بخشی از ویکتور توسط ترکیبی از شرکتها، دولتها، ارتش و دانشگاه مدرن گرفته شده است که اکنون عمدتاً از اخلاق انسانی خود رد شدهاند. و در حالی که ممکن است بسیاری از طرحهای آن بهاندازه دمیدن زندگی در یک جسد در حال شکلگیری خیالانگیز باشد، ذهنیتی که این طرحها را به وجود میآورد، تنها قدرتی به قوت خود میبخشد، مگر اینکه مانند شلی، جهل و تکبر را زیر سوال ببریم. هسته آن
برخی از مداخلات انجام شده در دره سیلیکون یا بخش بیوتکنولوژی در صورت تحقق خطرناک خواهند بود. اما خطرناکتر هنوز فضای ایدئولوژیک است که به آنها اجازه میدهد اصلاً سرگرم شوند.

استفان اسما، استاد فلسفه در کالج کلمبیا شیکاگو، مینویسد: «نسل ما مانند دکتر فرانکنشتاین است که بالای جدولی از اندامها و اندامهای مختلف ایستاده است، فقط ما نیز روی میز هستیم.» اسما پیشنهاد میکند که پیشرفتهای تکنولوژیک را بهعنوان انکوباتورهای جهانبینی که به غرورهای علمی فنی اجازه تولید و گسترش میدهد، بازجویی کنیم. منظور او این است که، تا حدی، همه ما از توهم ویکتور رنج میبریم، زیرا همه ما تشویق میشویم که طبیعت را در قالب مکانیکی ببینیم، چیزی که میتواند به میل ما خم شود، حتی در خطر خم شدن آن از شکل.
این نگرش آنقدر عمیق است که به سختی به عنوان یک نگرش قابل تشخیص است. با متقاعد کردن خود به اینکه پیشرفتهای اخیر در محاسبات یا مهندسی ژنتیک تفاوتی با سایر نوآوریها ندارد، افسانه پیشرفت را که علوم فنی را به جلو میبرد، قبول میکنیم.
اما این برای درک نادرست تأثیری است که علم فناوری دارد و خواهد داشت – نه تنها بر “جهان طبیعی” بلکه بر انسانیت ما.
خطر این نیست که ما هیولایی بسازیم که در حال دویدن است، یا طاعون زامبی ها، یا یک هوش مصنوعی سرکش – یا سیاره ای از میمون ها – بلکه این است که ما شروع کنیم به خود و دیگران به عنوان چیزی کمتر از انسان نگاه کنیم. به عنوان ماشین هایی که باید در راستای جهان بینی ایدئولوژیک مسلط سیم کشی یا تنظیم مجدد شوند. در آن صورت، ما قبلاً به موقعیت خطرناکی رسیده بودیم – وضعیتی که در آن تصور ما از خودمان به عنوان محدود و مرتبط با طبیعت جای خود را به دیدگاه پساانسان گرایانه داده بود که انسانها اتوماتهای گوشتی هستند که دستخوش تغییرات بیپایان هستند.
ما که از این ایده باستانی مبنی بر اینکه انسانها به دلیل انسان بودن مستحق کرامت هستند، رد میشویم، وارد قلمروی نهایی عجیب و غریب میشویم.
-
این یک عصاره ویرایش شده از اینجا هیولاها باشید توسط ریچارد کینگ، منتشر شده در 1 مه توسط انتشارات دانشگاه موناش
این محتوا از سایت های خبری خارجی بطور اتوماتیک دانلود شده است و عصر فناوری فقط نمایش دهنده است. اگر این خبر با قوانین و مقررات جمهوری اسلامی مناقات دارد لطفا به ما گزارش کنید.