به گزارش سرویس اخبار فناوری پایگاه خبری عصر فناوری ،
من نمی دانم کجا هستم. ساعتم را چک می کنم. ساعت 3 بامداد است. دو ساعت آخر؟ تاریکی خالی و ناشناخته
من صداهایی مثل میدان جنگ قرون وسطایی را می شنوم. برخورد شمشیرها، تاختن اسب ها، جیغ مردان. تلو تلو تلو خوردم به جلو و سعی می کنم به شرایطم دست پیدا کنم. من خیلی گیج شدم.
من در یک آپارتمان هستم. من من فکر می کنم آپارتمان کاملا مبهوت، توهم آور. من میخواهم استفراغ کنم. به موبایلم نگاه می کنم: سه تماس بی پاسخ، همه از طرف همسرم، در اتاق خواب خوابیده است.
من خسته ام لعنتی چه خبره
وارد اتاق خواب می شوم و همسرم را بیدار می کنم.
“تو به من زنگ زدی؟”
شنیدم که از خانه بیرون رفتی. این دو ساعت گذشته کجا بودی؟
مکث می کنم. از لحاظ درونی، من عصبانی هستم.
“هیچ نظری ندارم.”
مثل سوپرمن میخوابی
آلارم تنظیم کردم آلارم های زیاد
تقریبا 10 سال از روزی که من اقدام به خواب چند فازی کردم می گذرد. این یک فاجعه غیرقابل کاهش بود.
اکثر مردم، از جمله خود من، این روزها، در یک الگوی “مونوفازیک” می خوابند. خواب معمولی تکه های هفت تا هشت ساعته و به دنبال آن 16 ساعت بیدار ماندن.
خواب چند فازی به گونه ای طراحی شده است که این الگوی خواب را به بخش های قابل کنترل تری تقسیم کند و مدت زمان چرت زدن را کاهش دهد. معمولاً این یک هک بهرهوری است: هشت ساعت زمان زیادی است تا خود را از کار خارج کنید. اگر می توانید کمتر بخوابید و به همان اندازه موثر باشید، چرا تلاش نکنید؟
انواع مختلفی از برنامه خواب چند فازی وجود دارد.
برنامه “Everyman” ساده ترین است. این اجازه می دهد تا یک دوره سه ساعته بخوابید و با سه چرت 20 دقیقه ای در طول روز تکمیل شود – به طور موثری هشت ساعت خواب را به حدود چهار ساعت کاهش می دهد.
در انتهای دیگر طیف، برنامه وحشیانه «اوبرمن» قرار دارد.
با برنامه خواب چند فازی Uberman، هیچ بخش بزرگی از خواب مجاز نیست — فقط چرت زدن 20 دقیقه ای. روزها به دوره های چهار ساعته تقسیم می شوند. سه ساعت و 40 دقیقه بیدار می مانید، سپس 20 دقیقه چرت می زنید. سپس این کار را دوباره… و دوباره… تا زمانی که می توانید انجام دهید. این معادل دو ساعت خواب در روز است — اگر شما هر ثانیه از چرت های خود را می خوابید، که احتمالاً نمی خواهید.
همونی بود که امتحان کردم برنامه من: برنامه خواب چند فازی اوبرمن را در مجموع یک ماه انجام دهید.
من یک هفته دوام آوردم
عروسک گردان خام
وقتی صحبت از خواب چند فازی به میان می آید، مسافت پیموده شده تمایل به تغییر دارد. گزارش هایی از افرادی وجود دارد که آن را انجام می دهند. آنها ادعا می کنند که پس از یک دوره گذار حدود یک هفته ای، بدن شما سازگار می شود و به یک ریتم وارد می شوید. ظاهراً چرتهای 20 دقیقهای شما را مستقیماً به خواب کامل REM میفرستد و شما بیدار، پرانرژی و آماده برای سه ساعت و 40 دقیقه بهرهوری هاردکور هستید.
این اتفاق برای من نیفتاد. نه کاملا.
خوب، شد و نشد.
در ابتدا، خواب چند فازی نسبتا آسان بود. مانند انجام یک سفر بزرگ خارج از کشور، کمی خوابیدن در هواپیما. آیا آن احساس گیجآلود را میشناسید که مانند یک زامبی در جستوجوی مغز از گمرک به بارکش دست و پا میزنید؟ این همان چیزی بود که من احساس کردم – حداقل برای چند روز اول.
من مرتباً به باشگاه بدنسازی زیرزمین می رفتم و پیاده روی می کردم، فقط برای اینکه بیدار بمانم.
این نیز فقط کمی احساس سرد. بیدار بودن، انجام بازی های ویدئویی یا کار کردن در پروژه های جانبی در ساعات اولیه صبح، یافتن راه هایی برای جلوگیری از خواب، مانند یک بچه کوچک که اجازه دارد قبل از خواب بیدار بماند. به سرعت نسبت به کاری که انجام می دادم غرور نفرت انگیزی پیدا کردم. این هنجارها، که در الگوهای بدوی خود در خواب مرده بودند، نمی توانستند درک کنند که چه احساسی دارد از نیاز به خواب منظم تکامل یافته است.
البته خسته بودم، اما به نظر میرسید که چرتها مرا حفظ میکرد. من دو تخت کوچک داشتم. یکی در اتاق خواب اضافی آپارتمان من و یک چیدمان در کمد انباری در محل کار. به یاد میآورم که وقتی به سمت کمد کوچک عجیب و غریبم میرفتم، همکارانم به من میخندیدند و کیسه خواب قهوهای رنگی را در دست میگرفتم. کل تولید بسیار سرگرم کننده بود.
تا زمانی که نبود.
اولین نشانه های مبارزه حدود دو روز بعد رخ داد. به یاد می آورم که در مسیر سکوی قطار در مسیر کار قدم می زدم، زمانی که — از ناکجاآباد — تعادلم را کاملاً از دست دادم. تصادف کردم و نزدیک بود روی خط قطار بیفتم. با لرزش ایستگاه را ترک کردم. چگونه این اتفاق افتاد؟ فکر میکردم دارم کشتی سواری میکنم…
بعداً همان شب، خسته و شکسته به پیاده روی در تاریکی تاریک رفتم. دور یک پارک محلی در وسط جادهای بسته قدم زدم و سنگینی افسردگی کامل را تحمل کردم. این یک فشار عجیب و ظالمانه بود که هرگز قبل و بعد از آن احساس نکرده بودم.
همه چیز بی پایان بود، غیرممکن بزرگ. غیرقابل عبور.
توضیح دادنش سخته وقتی به طور معمول می خوابید، روزها پایان و آغازی دارند. اگر روز بدی دارید که به رختخواب می روید، پتوها را روی سر خود بکشید و آن را بنویسید. به خودت می گویی: «فردا روز دیگری است». با خواب چند فازی وجود دارد است هیچ روز دیگری روزها بی پایان هستند من به طور چشمگیری تأثیر آن را دست کم گرفتم.
من در اطراف پارک قدم زدم، خالی و خالی، یک جفت کره چشم مرده درون مغزی فرورفته و عقب مانده نشسته بودند. بی هدف در تاریکی راه می رفتم و سعی می کردم جلوی گریه ام را بگیرم.
روزها به جوک نمی خندیدم.
می دانستم که جوک گفته می شود. خطوط پانچ را فهمیدم. اما سیناپس های متصل به خروجی فیزیکی مورد نیاز شکسته شدند. به همسرم میگفتم از روی تعهد و غریزه دوستش دارم، اما چند ثانیه طول میکشد تا این کلمات طنینانداز شوند. در آینه نگاه میکردم و احساس میکردم از ویژگیهای خودم جدا شدهام. بدنم مال من نبود مثل یک عروسکباز خشن کنترلش کردم.
اما پس از آن، حوالی روز پنجم، به پیشرفتی دست یافتم.
من از خواب بيدار شدم. احساس کردم… بهتر است. آن روز در محل کار، یک شوخی در توییتر دیدم و با صدای بلند خندیدن. به خانه رفتم، همسرم را در آغوش گرفتم و احساس رضایت کردم. تقریباً غرق شده بودم، خوشحال بودم که دوباره به بدنم وصل شدم. شروع کردم به خندیدن. اشک روی صورتم جاری شد.
گفتم: دوباره احساس عادی می کنم. همسرم سرش را تکان داد.
“تو فراموش کرده ای که چه چیزی عادی است.”
دور افتادن
فقط چند روز بعد، همه چیز به هم ریخت.
شب بدی داشتم از نظر بدنی من ساده بودم بسیار خسته انرژی تجدید شده ای که همین چند روز پیش احساس می کردم تبخیر شده بود. من لزوماً با درد روانی این همه دست و پنجه نرم نمی کردم، فقط – در سطح بسیار ابتدایی – بیدار ماندن را غیرممکن می دیدم.
ساختمان آپارتمان قدیمی من در زیرزمین آن یک سالن بدنسازی نازک داشت. اوضاع آنقدر بد شد که به آنجا رفتم و بی انتها روی تردمیل راه رفتم و سعی کردم در برابر امواج خستگی منتظر بمانم. من فقط یک هدف در ذهن داشتم: آن را به چرت بعدی برسانم… آن را به چرت بعدی برسانم… آن را به چرت بعدی برسانم.
ساعت 2 بامداد — به نوعی — به چرت بعدی رسیدم.
قرار بود فقط 20 دقیقه بخوابم، اما فکر آگاهانه بعدی من دو ساعت بعد، حدود ساعت 4:30 صبح رخ داد.
با انرژی کسی از خواب بیدار شدم که میدانست – بدون اینکه حتی ساعتی را چک کند – که دیر سر کار آمده است. فوراً سرگردان ایستادم. به گوشیم نگاه کردم. سه تماس بی پاسخ و دو پیامک از همسرم:
“شما کجا هستید؟”
“از خانه بیرون رفتی؟”
هر دو متن در زمانی دریافت شد که من هوشیارانه بیدار نبودم.
چه اتفاقی افتاد؟ آیا من خانه را در حالت فوگ ترک کردم؟
شروع کردم به توهم زدن من در وحشت بودم، اما به سرعت خودم را آرام کردم. به خودم گفتم من می توانم از آن عبور کنم. من می توانم تنظیم مجدد کنم. فقط باید به چرت برنامه ریزی شده بعدی برسم. برای پرت کردن حواس خودم سعی کردم یک گزارش ویدئویی ضبط کنم.
در طول آزمایش خواب چند فازی ام، هر شب یک گزارش ویدئویی ضبط می کردم و در مورد وضعیت روحی و جسمی خود صحبت می کردم. ویدیویی که آن شب درست کردم تماشای سختی است. من لکنت دارم، به وضوح گیج هستم. من به سختی آگاه هستم، و می توانم خودم را ببینم – در زمان واقعی – سعی می کنم بفهمم چه اتفاقی افتاده است.
در طول ویدئو، یک زنگ هشدار، زنگ هشداری که من به یاد نداشتم تنظیم کرده بودم، با صدای کامل شروع به طنین زدن کرد.
چه کسی آن زنگ ساعت را تنظیم کرده است؟ چه کسی جهنم آن زنگ ساعت را تنظیم کنم؟
گزارش ویدیو را خاموش کردم و گوشیم را گرفتم. همون موقع دیدمش کسی — به احتمال زیاد خودم در دو ساعت گذشته که من هوشیار نبود — وارد گوشی من شده بود و همه آلارم هایی را که با زحمت تنظیم کرده بودم تغییر داده بود تا بتوانم خوابم را پیگیری کنم. آلارم ها همه کاملاً متفاوت بودند.
تقریباً انگار یک خود ثانویه تایلر دوردن عمداً سعی کرده بود من را خراب کند، به سبک جدایی، در تلاشی برای متوقف کردن این آزمایش احمقانه خواب در مسیر خود.
آنها موفق بودند.
در آن لحظه — گیج، گیج و هق هق — تصمیم گرفتم آن را ترک کنم. ساعت 5:04 صبح، ناگهان وارد اتاق خوابم شدم، کنار همسرم حلقه شدم و در عمیق ترین خواب زندگی ام فرو رفتم. بیش از 13 ساعت خوابیدم. تسکین چیزی بود که تا به حال تجربه نکرده بودم.
آزمایش خواب من تمام شد.
دوباره هرگز
در هفتهها و ماههای بعد، اغلب تصور میکردم که دوباره خواب چند فازی را امتحان میکنم. انگار کار ناتمام بود.
چند اشتباه فاحش مرتکب شده بودم که در گذشته، انتقال از الگوی خواب منظم به برنامه اوبرمن را برایم دشوار کرد. در آن زمان، روزی 6 قوطی پپسی مکس مینوشیدم. من به بدنم فرصت ندادم تا از مصرف کافئین عبور کند و تقریباً مطمئناً چرت زدن به دستور را برای من دشوار می کرد.
اما با نگاهی به گذشته، همه چیز مضحک به نظر می رسد. چالشی بیهوده که ناشی از مزخرفات منیت مردانه و نیاز بیهوده به “بادی هک” است. مردانگی سمی را در خالص ترین شکل خود به سلاح تبدیل کرد.
با این حال، داستان خوبی ایجاد کرد.
حدود پنج سال پس از آزمایش من، یک تهیه کننده تلویزیونی به طور تصادفی با وبلاگ های زنده من برخورد کرد و من را به تلویزیون دعوت کرد تا درباره تجربیاتم صحبت کنم. این یک نمایش پنل استرالیایی بود. آنها از همه اقشار دعوت کردند تا در کنار متخصصان این حوزه درباره تجربیات عجیب خود از خواب صحبت کنند.
وقتی نوبت من بود که داستانم را بگویم، یکی از پزشکان – کهنه کار ۲۰ ساله مطالعات خواب – شروع به تکان دادن سرش به صورت نارضایتی کرد. وقتی شروع کردم به بحث درباره توهماتم، او با انزجار سرش را بین دستانش گرفت.
در آن پنل مردان و زنانی بودند که مشکلات خواب واقعی و واقعی داشتند. افراد مبتلا به بی خوابی، نوجوانانی که به دلیل الگوهای خواب غیرطبیعی که نمی توانستند آن را کنترل کنند ترک تحصیل می کردند. افرادی بودند که با نارکولپسی و وحشت شبانه دست و پنجه نرم می کردند. و بعد من بودم: برادر لایف هک که برای خنده از خواب غفلت می کرد. احساس می کردم یک احمق و کلاهبردار هستم.
آن شب، بعد از نمایش، به خودم قول دادم که دیگر هرگز خواب چند فازی را امتحان نکنم.
خوشبختانه، از تلاش برای برنامه Uberman هیچ اثر طولانی مدتی نداشتم. در عرض یک هفته همه چیز به حالت عادی برگشت.
اما من هرگز، همیشه دوباره خواب را بدیهی دانست.
این محتوا از سایت های خبری خارجی بطور اتوماتیک دانلود شده است و عصر فناوری فقط نمایش دهنده است. اگر این خبر با قوانین و مقررات جمهوری اسلامی مناقات دارد لطفا به ما گزارش کنید.